goohardasht.com/ehsanmahdavi74
دختری بود نابینا
که از خودش تنفر داشت
که از تمام دنیا تنفر داشت
و فقط
یکنفر را دوست داشت
دلداده
اش را
و با
او چنین گفته بود
اگر
روزی قادر به دیدن باشم
حتی
اگر فقط برای یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم
عروس تو خواهم شد
و
چنین شد که آمد آن روزی
که یک
نفر پیدا شد
که
حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد
و
دختر آسمان را دید و زمین را
رودخانه
ها و درختها را
آدمیان
و پرنده ها را
و
نفرت از روانش رخت بر بست
دلداده
به دیدنش آمد
و یاد
آورد وعده دیرینش شد
:
بیا و با من عروسی کن
ببین
که سالهای سال منتظرت مانده ام
دختر
برخود بلرزید
و به
زمزمه با خود گفت
:
این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟
دلداده
اش هم نابینا بود
و
دختر قاطعانه جواب داد:
قادر
به همسری با او نیست
دلداده
رو به دیگر سو کرد
که
دختر اشکهایش را نبیند
و در
حالی که از او دور می شد گفت
پس به
من قول بده که مواظب چشمانم باشی
دمی با فاطمه زهرا (س) , ام ابیها
چگونه انرژی منفی را از خود دور کنیم
با انتخاب دسر مورد علاقهتان شخصيت وجوديتان را كشف كنيد
179926 بازدید
10 بازدید امروز
36 بازدید دیروز
163 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian